آسمان داند که گاه نظم و نثر


بر زمین چون من مبرز کس ندید

در بیانم آب و در فکر آتش است


آبی از آتش مطرز کس ندید

ز آتش موسی برآرم آب خضر


ز آدمی این سحر و معجز کس ندید

از دو دیوانم به تازی و دری


یک هجا و فحش هرگز کس ندید